-
اینجا بدون من
یکشنبه 21 آذر 1395 03:04
مدتی میشه که خودمو گم کردم خیلی جاهارو گشتم اما خبری نبود فکر کنم از عوارض بزرگ شدن باشه.. نمیخوام بزرگ شم اینو همیشه میگفتم انگار این تلاشم باعث شده خیلیا متوجه شن مثلا امروز استاد روانشناسیم بهم گفت تو باید فوقت رو کودکان بگیری منم بدم نیومد .. میدونین دلم چی میخواد یکی که سیر تا پیاز رو براش تعریف کنم و هیچی نگه...
-
New feelings
پنجشنبه 21 مرداد 1395 03:41
ازش بدم میاد.. از این حس کج دار و مریض که داره ذره ذره خونم.رو میجوه از احساس کردنت تو رگهام اذیت میشم خیلی ..تو هنوز خیلی بچه ای خیلی ..نمیخوام هر لحظه دلم برات تنگ شه اما تازگی ها اینجوری شدم دلم برات تنگ میشه قلبم ضربانش بالا میره من کوچیکم و اسم گزاشتن برا این احساس زوده... اما ازت میترسم انقدر که دورم دیوار کشیدم...
-
Dear george
یکشنبه 20 تیر 1395 19:12
دلم گرفته خیلی هم گرفته ..اینو همیشه میگم دیگه تکراری شده..این دختره احمقم که میدونه رو اعصابمه اومده جلوم نشسته ..دلم میخواد خفش کنم ..راستی یه دوستی دارم خیلی باهاش خوبم شایدم فقط خوبم یک ساله که دوستمه ..اما این دفعه ها شنیدم که پیش یکی از دوستای مشترک گفته دوستم داره چیکار کنم نه میتونم دیگه باهاش دوست نباشم هم...
-
Bloody hell
سهشنبه 1 تیر 1395 18:31
چند وقته چیزی نمینویسم البته معمولا خوب میشم.. ولی الان میترسم.. البته همیشه میترسیدم از این که یه روز بیدار شم و ببینم توانایی نوشتنم شده خاطره نویسی. اون روز باید چیکار کنم؟ خودم رو بکشم ؟یا برم یه جایی و این چهریه اشفته رو به هیچکس نشون ندم! .دارم سعی میکنم کتاب بخونم کافکارو از تو قفسه اوردم بیرون و اون داستان...
-
وبلاگ قدیمی
سهشنبه 25 خرداد 1395 00:59
امروز یه سر به وبلاگی که دوساله ندیدمش زدم. چقدر خاطره، چقدر متن هایه قدیمی، داستان هایه کوتاهه خوب و یه مشت پرت و پلا برا یه دختر دوازده ساله.. الان چند سال گذشته ؟6 سال.. شیش سال اون وبلاگ مال من بود و من چه خبیسانه فراموشش کردم ..بعضی از پست ها چنان خجالت اور بود که نمیتونستم بخونم ..بعد این همه سال یکی اومده بودپی...
-
نصفه شب
پنجشنبه 20 خرداد 1395 01:47
ساعت یکه و من از تلاشم برایه گریه کردن دست بر نمیدارم..چشمام درد میکنه که تو پی ام میدی میگم یه چند ساعت حرف میزنیم اما بدون خدافظی میزاری میری و افلاین میشی دلم برا اون موقع ها که ساعت ها حرف میزدیم اون روزا که اخرش وقتی بود که یک هفته نمیدمت و تپش قلب داشتم ..دلم برات تنگ شده دوست خوبم ..حالم خوب نیست ..
-
حسودی
چهارشنبه 19 خرداد 1395 12:27
ادم حسودی نیستم ..اخرین باری که به یکی حسودیم شد حتی یادم نمیاد ..اما خیلی ناراضیم از زندگیم از وضعیتش از همه چی ..اما بازم حسودی نمیکردم ..امروز فهمیدم به یکی خیلی حسودی میکنم به کسی که واقعا دلم میخواد جایه اون بودم به نظرم لیاقتش رو داشتم هرچند همه یه ادمایه حسود فکر میکنن لیاقتشون بیشتره.. دخترک دوست داشتنی و...
-
حس بد همیشگی کمک کمک کمک
شنبه 21 فروردین 1395 01:20
صد هزار دفعه دیگه هم اینو بپرسم ..بازم تو جواب میدی اونجوری که دوست دارم میشه..ولی حالم بده دوباره حالم بده هیچکی نمیفهمه این همه استرس رو چجوری با خودم اینور اونور میکشم.. این همه اذیت و خستگی رو دلم رو.. انگار یک عالم خاک رو ریه هام نشسته ..کمکککککک یکی کمکم کنه خواهش میکنم یکی از این گم گشتگی درم بیاره یا یه تابلو...
-
قرض گرفتن
پنجشنبه 19 فروردین 1395 02:14
نمیدونم چرا وقتی از کسی پول قرض میگیرم روانی میشم ..هنوز از وقتی فیفی پول پاسپورت رو داد دارم اذیت میشم که دوباره پول کتاب زبان رو داد .. خدارو شکر پولش انقدر نشد بنابراین فردا بهش پس میدم که یه جورایی خوبه خیلی خوبه .. پ.ن:دلم برایه کبلاگ خودم تو بلاگ فا تنگ شده یادش بخیر پ.ن:جرج دلم تنگ شده خودتم خوب میدونی .....
-
Dear george
یکشنبه 15 فروردین 1395 00:27
خب باید بگم مثل همیشه دلم برات تنگ شده.. و منتظرم یکی از این روزا تو خواب ببینمت تا شاید خوب شم، یعنی، دوباره دلتنگیم کمرنگ شه و از حدی که تا صبح خوابم نبره برسم به حدی که بتونم بخوابم ..تازگی ها فهمیدم اصلا این دلتنگی با خواب بر طرف نمیشه و در واقع مثل یک دوره یه عجیب غریب از عواطفه گاهی فکر میکنم.. شاید میاد و...
-
خنگ بودن
یکشنبه 15 فروردین 1395 00:17
نمیگم زبانم خیلی بده یا خیلی خوبه ولی فکر کنم در حدیه که بتونم از پس خودم تا سر کوچه بر بیام !!!تو یه کشور غریب:D و این سر کوچه رو هم خیییلی جدی گفتم ِ..یه چیز عجیبی که تو من و فیفی هست اینه که فائقه هیچوقت جلویه من اینگلیسی حرف نزده و این کارش باعث شده منم سختم باشه.. تو این ضمینه و البته فکر نکنم به اندازه خودش .. و...
-
داستایوفسکی
شنبه 14 فروردین 1395 03:48
خب این اواخر یکم عجیب غریب شدم، البته همیشه همینجوری بود ..اما دیگه این اخلاقم قابل تحمل نیست..اول از خوابی که دیدم و دونفر مردن شروع شد البته باید بگم معتقدم خواب بیشتر همون احساسات روزانم رو نشون میده ..اما امروز صبح وقتی چشمام رو باز کردم این جمله اومد تو ذهنم "هی من تو خواب با داستایوفسکی حرف زدم " بعدش...
-
فیفی
جمعه 28 اسفند 1394 01:02
بیشتر از یک هفتست که برگشتی ..دو روزه اول از خوشحالی میخواستم یه جوری بغلت کنم که استخونات بشکنه اما الان اروم ترم همه چیز خیلی بهتره ... وقتی بهم زنگ زدی و گفتی ازم ناراحتی و اخرش نگفتی چرا حالم خیلی بد شد ..و هنوزم استرس اون روز رو به دوش میکشم.. حتی شاید این احساس تا چندین ماه بمونه ..همیشه همینه سوالای بی جواب تو...
-
زنگ زد
دوشنبه 17 اسفند 1394 13:16
داشتم میرفتم پشت پارک همونجایی که همیشه میشستیم که. روزایی که نیستی رو علامت بزنم تا یه جورایی بیشتر شبیه زندانی که توش هستم بشه شایدم فقط عادت دارم به شمردن روزایی رو که عزیزانم نیستن مثل اون دو سالی که نبودن جرج رو شمردم و اخرش گوشیم فرمت شد و دیگه نتونستم ولی الان میترسم یکی دیوارا رو رنگ کنه و منم بدون این که...
-
سه روزه که رفتی( فائقه)
دوشنبه 17 اسفند 1394 09:00
فائقه سه روزه که رفتی و من مثل یه جنازه شدم ..میدونم باید از یک جایی شروع میکردی میدونم باید یه روز میرفتی اما قلبم عین احمقا میزنه تپش قلب عجیب غریب و ناخوشایندی که هر لحظه بد تر و بدتر میشه ..خوابایی که شروع خوبی دارن و با کابوس تموم میشن و وقتی تو رختخواب بیدار میشم صورتم خیس اشک میشه ..فائقه من عادت ندارم نوشته...
-
داری میری ولی یادت نره جون منو بهم قول دادی
چهارشنبه 5 اسفند 1394 13:55
این اهنگ رو دوست دارم ..فکر کنم تو هم دوسش داری..دلم برات تنگ میشه بد قول جان دلم خیلی خیلی تنگ میشه ...میدونی چیه خیلی ادم بدی هستی این که اینجوری منو به خودت وابسته کردی این که دلم مثل یه احمق میزنه این که دیشب تا چهار انقدر گریه کردم که نفسم نمیاد این که لب پنجره نشستم تا بتونم نفس بکشم .. یادته دوچرخم رو دزدیدن و...
-
همیشه دهنم رو بسته نگه دارم ؟
چهارشنبه 18 آذر 1394 00:47
زیاد خوشم نمیاد بگم چی احساس میکنم ..ولی چند وقت پیش به یه بنده خدایی گفتم.. اونم تصمیم گرفت بهم کمک کنه بدون این که بدونم که مثلا بتونه افسردگی احمقانم رو درمان کنه و نتیجه تلاشش،بردن من به یکی از این شرکت هایه نتورکی بود که جز فشار عصبی چیزی برام نداره.. پ.ن:چقدر خوبه که هیچ اشنایی اینجا رو نمیخونه پ.ن:نباید به هیچ...
-
گمشده یه دنیای من
جمعه 13 آذر 1394 01:15
ساعت دقیقا یکه نه یکم اینور، نه یکم اونور. رویه تختم که جاشو تغییر دادم دراز کشیدم و فکر میکنم که چرا هیچ وقت زندگیم تغییر نکرد انگار همه چیز همون جوریه درست مثل 8 سال پیش همینجور ارزوهایی که با محیط اطرافم هیچ تفاهمی نداشتن و تو ،تو همچنان هفت ساله که احمقانه تو وجودم نبض دار میزنی ..