داشتم میرفتم پشت پارک همونجایی که همیشه میشستیم که. روزایی که نیستی رو علامت بزنم تا یه جورایی بیشتر شبیه زندانی که توش هستم بشه شایدم فقط عادت دارم به شمردن روزایی رو که عزیزانم نیستن مثل اون دو سالی که نبودن جرج رو شمردم و اخرش گوشیم فرمت شد و دیگه نتونستم ولی الان میترسم یکی دیوارا رو رنگ کنه و منم بدون این که ببینمت تا ابد همه جارو خط بزنم همه جارو جرج نیست تو هم نیستی تنهایی تا چه حد..فائقه یه چیز جالب دیروز تو این لحظه هایی که دلم میخواست تو بهم زنگ بزنی یکی از امریکا برام زنگ زد البته قطع شد ولی خیلی جالب بود..کاش از اینگلیس بود حداقل امیدوار بودم. که شاید جرج باشه میدونم احمقانست:)
از بحث دور نشیم بابات رو دیدم و بهم گفت این هفته نمیای حالا حالا ها اونجا میمونی و من قدرت تکلمم و همراه با نفس کشیدن از دست دادم حالم بد شد حتی الانم بده خیلی بد تا جایی که از استرس اخرش اب میشم ..تو همون زمان ها برام زنگ زدی و از خوشحالی با این که از دستت عصبانی بودم گریم گرفت خیلی بد بود عصبانیتم در عین خوشحالی گفتی که تو راه چه اتفاقایی برات افتاد ..وقتی بهت گفتم بابات چی گفت و تو گفتی اشتباه میکنه بازم استرس داشتم بازم نگران بودم و هستم ولی هر چی میشه امیدوارم زودتر ببینمت عزیزم